یه شبِ دیگه تو خونه
با اینکه غذا درست کردن واسم سخته و حالشو ندارم
ولی انتخاب اینکه چی درست کنی ازونم سخت تره
ماکارونی بار گذاشتم و باز مثل همیشه لم دادم کنار تلویزیون
روزای تکراری و کارای تکراری
دیگه عادت کردم
.
شفلرکم ریزش برگ گرفته
فک کنم میخواد تنهام بذاره
خیلی همت کرد تا الانشم زنده موند
کاش میدونستم چشه دوس ندارم خشک شه
.
بالاخره بعد از چند سال رسیدم به آخرین جلد آنه شرلی
شروع کردم به خوندنش
واقعا دوسش داشتم
کتابای قشنگی بودن
کاش میتونستم برم جای آنه زندگی کنم
.
جومونگ هم زندگیِ سختی داشته ها.... هععی:(
بوی سوختگی میاد:/