روزمرگی های یک دختر تنها

یه کم شادش کنیم:)

پنجشنبه بیست و سوم اسفند ۱۴۰۳، 17:48

من میتونم یه روز رو بدون خوردن آب بگذرونم

یا میتونم غذا نخورم

ولی نمیتونم تهِ ظرف شکلاتی که برای کیک یخچالی درست کردم رو لیس نزنم

وقتی انگشتای شکلاتیم رو با آب شستم و نتونستم بخورمشون ناراحت شدم:(

این دقایق باقیمونده چرا اینقدر دیر میگذره..

دو سه روزی بود یادم رفته بود سبزه کاشتم و سری بهش نزده بودم

امروز اتفاقی چشمم بهش خورد و وقتی پلاستیک رو از روش برداشتم غافلگیر شدم

توقع نداشتم رشد کرده باشن و ذوق کردم

ترکیب سبزه ای که کنار پنجره جا خوش کرده

هوای دلپذیری که تو خونه میپیچه

کیک یخچالی ای که در حال خنک شدنه و اماده ی خوردن

چایی ای که داره دم میکشه

و عرفانی که میخونه:

قصه هزار و یک شب تو دلم کاشتی

تو چی آوردی که جاش قلبمو برداشتی

مثل پاییز اومدی در به درم کردی

اومدی چشمه بشی، تشنه ترم کردی

نویسنده: me نظرات:
© روزمرگی های یک دختر تنها