روزمرگی های یک دختر تنها

هفته ی پر ماجرا

دوشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۱، 1:41

امروز هفته ی دومیه که تو خوابگاهم

هم اتاقیا اومدن و همه چی رو روال افتاده

تو این یک هفته ای که گذشت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد

از خط واحد سوار شدنمون و اون سر شهر پیاده شدنمون گرفته تا ، به بهونه خرید تخم مرغ بیرون رفتن و سر از سینما درآوردن ،حتی دعوا ها و دلخوری هایی که بینمون پیش اومده و آشتی هامون

همه ی اینا به کنار

هم اتاقی شدن با یکی از استادامون تجربه ی جالب و البته متفاوتی بود

نمیدونم چند نفر تو دنیا میتونن به بد شانسی من باشن که استادشون بشه هم اتاقیشون

یا چند نفر تو دنیا وقتی دارن با دوستشون غیبت استاد رو میکنن و بعد میفهمن استاد اونجا حصور داشته و همه چی رو شنیده

و از ترس عواقب بعدش مجبور میشه بره جلوی استاد و ازش عذر خواهی کنه( البته اون عذاب وجدانی که به دنبالش داشتم هم بی تاثیر نبود) ولی اون شب رو دیگه از خجالت پاشو تو اتاق نذاره

این یک هفته اینقدر اتفاقات جور واجور افتاد که فک میکنم جبران اون تابستون یکنواخت و بدون تنش رو کرد

تو این یک هفته تمام حس ها رو تجربه کردم شادی غم عصبانیت شرمندگی ترس همه و همه

اینقدری این هفته خسته شدم که نیاز دارم همین الان فارغالتحصیل شم و برم خونه رو تختم بخوابم

پ.ن ولی استادمون آدم خوبی بود که اشتباهمو به روم نیاورد هنوزم خجالت زده ام

نویسنده: گندم نظرات:

شب آخر

پنجشنبه هفدهم شهریور ۱۴۰۱، 23:0

امشب آخرین شبیه که خونه ام و رو تخت خودم میخوابم

وسایلامو جمع کردم و فردا راهی خوابگاهم

با تموم جذبیتایی که خوابگاه برام داره اما دل کندن از خونه برام سخته و حالم مثل امشب غصه داره

دلم برا مامان و بابا و آبجیا، اتاقم حتی دلم برا لباسشویی و حمام خونه هم تنگ میشه😅

از فردا شب دیگه خوابگاهم ولی اینکه هم اتاقیام نیستن و چند روزی دیر تر میان بازم شرایطو برا سخت تر کرده

ولی به هر حال با همه ی دلتنگی ها و سختی ها این زندگی رو دوس دارم...

پ.ن. نمیدونم کسی این متن رو میخونه یا نه ولی هر کس که خوند میشه برام دعا کنه یه مشکلی دارم حل شه🥲

نویسنده: گندم نظرات:

هفته ی آخر

جمعه یازدهم شهریور ۱۴۰۱، 23:0

فقط این یک هفته رو خونه هستم و بعدش باید وسایلامو جمع کنم اماده ی رفتن به دانشگاه بشم

تقریبا آماده ام و نیاز نیست وسایل خاصی جمع کنم

ولی یکم نگرانم

امسال میشه گفت اولین سالیه که کامل خوابگاه و دانشگاهم

سال ها ی قبل بخاطر کرونا دست و پا شکسته رفتم دانشگاه ولی امسال فرق میکنه

میترسم امسال بابت دوری که از خانواده دارم دلتنگیم بیش تر بشه و گذروندن روزها سخت تر

امسال سال آخر دانشگاهمه و دیگه مهارتم تکمیل میشه

بیست و سوم همین ماه اولین جلسه ی کارآموزیمه و باید برم آزمایشگاه بیمارستان

هم ذوق دارم و هم نگرانم

میترسم از پسش بر نیام

ازین حرفا که بگذریم سال تحصیلی پیش رو متفاوت ترین سالیه که تجربه خواهم کرد براش ذوق و هیجان وافری دارم

میدونم هر چی که باشه سخت یا راحت خاطره های قشنگی قراره ساخته بشه...

نویسنده: گندم نظرات:
© روزمرگی های یک دختر تنها