هفته ی پر ماجرا
امروز هفته ی دومیه که تو خوابگاهم
هم اتاقیا اومدن و همه چی رو روال افتاده
تو این یک هفته ای که گذشت اتفاقات خوب و بد زیادی افتاد
از خط واحد سوار شدنمون و اون سر شهر پیاده شدنمون گرفته تا ، به بهونه خرید تخم مرغ بیرون رفتن و سر از سینما درآوردن ،حتی دعوا ها و دلخوری هایی که بینمون پیش اومده و آشتی هامون
همه ی اینا به کنار
هم اتاقی شدن با یکی از استادامون تجربه ی جالب و البته متفاوتی بود
نمیدونم چند نفر تو دنیا میتونن به بد شانسی من باشن که استادشون بشه هم اتاقیشون
یا چند نفر تو دنیا وقتی دارن با دوستشون غیبت استاد رو میکنن و بعد میفهمن استاد اونجا حصور داشته و همه چی رو شنیده
و از ترس عواقب بعدش مجبور میشه بره جلوی استاد و ازش عذر خواهی کنه( البته اون عذاب وجدانی که به دنبالش داشتم هم بی تاثیر نبود) ولی اون شب رو دیگه از خجالت پاشو تو اتاق نذاره
این یک هفته اینقدر اتفاقات جور واجور افتاد که فک میکنم جبران اون تابستون یکنواخت و بدون تنش رو کرد
تو این یک هفته تمام حس ها رو تجربه کردم شادی غم عصبانیت شرمندگی ترس همه و همه
اینقدری این هفته خسته شدم که نیاز دارم همین الان فارغالتحصیل شم و برم خونه رو تختم بخوابم
پ.ن ولی استادمون آدم خوبی بود که اشتباهمو به روم نیاورد هنوزم خجالت زده ام