بی خوابی
در تاریکی خانه نگاهم ازین گوشه به آن گوشه میچرخد و به خیلی چیزها فکر میکنم
باز بیخوابی به سرم زده
از بدی های شیفت شب همین به هم زدن نظم خواب است که گاهی غیر تحمل میشه
آماده بودم تا از سروصدای بیرون که تمومی نداره ، از جوش های صورتم که باز بیرون ریختند ، از هوایی که نرم نرمک رو به گرمی میره و... بنالم و یک عالَم غر بزنم ولی خوددای کردم
تکرار مکررات چه فایده ای داره وقتی شرایط همین است که هست ... شاید من خیلی سخت میگیرم
به قول فروغ فرخزاد:
فعلا می سازم
چه می شود کرد؟
مگر میشود دنیا را پاره کرد و از داخلش خوشبختی درآورد؟
همین است که هست...
...
کاش میشد شب ها تمام موتورها از کار بیفتند:/
اعصابم داغانهههههه...میخوام برم خونه رو تخت خودم تو سکوت و آرامش بخوابم...
