روزمرگی های یک دختر تنها

بابایِ من

سه شنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۴، 4:59

توی اتاق رِست آزمایشگاه ، پتوی نازکی دور خودم کشیدم و با پاها و چشمانی خسته آماده ی خواب میشم

پیام بابا روی صفحه گوشی میاد

برام نوشته کدو از لیست خرید جا مونده و بعد خداحافظی کرده

برگشت خونه

دوباره تا به این تنهایی عادت کنم چند روزی طول میکشه و قراره دوباره اون حس مزخرف عذابم‌ بده

بابا این دفعه چند تا وسیله برا خونه گرفت و کلی خرج رو دستش انداختم

اون بابای خوبیه ولی من دختر خوبی براش نیستم..

کاش دنیا همینجا و تو همین اتاق و بعد از خوندن این پیام‌متوقف شه و نبینم آینده ای که قراره توش شرمنده ی پدر باشم..

نویسنده: me نظرات:
© روزمرگی های یک دختر تنها