هوایِ لجباز
چهارشنبه هجدهم تیر ۱۴۰۴، 18:50
دستمو از ماشین بیرون میبرم
باد گرمی بهش میخوره ،از لایِ شیشه داخل میاد و موهامو به هم میریزه
همه چیز رنگِ خاکستری و خفه و گرفته ای داره
از روستا که میومدیم هوا ابری بود ، نسیم خنکی به صورتم میخورد و درختای گردو از همیشه سبز تر بودند
درختای بید حاشیه ی رودخانه ای که دیگه آب نداره به سمتی خم شده بودند و برگهاشون توی باد تکون میخورد
از روز اول مرخصیم که به خونه اومدم هوا گرم بود تا امروز ظهر که هوا رو به خنکی میرفت
آدم که شانس نداشته باشه همین میشه
حتی آب و هوا هم باهاش لج میکنه
و چقدر دل کندن سخت شد...
دلم میخواد همینجا وسط بیابون و جاده بشینم و به حال خودم زار بزنم
باید تایم مرخصیمو با هواشناسی هماهنگ کنم