تولد خواهرکم
شنبه دوازدهم مهر ۱۴۰۴، 22:11
زنگ زد و با صدای بچگونش گف امروز تولدمه
و منی که کل امروز اینو فراموش کردم و وقتی خسته از یه شیفت لانگ به خونه رسیدم یادم اومد امروز چندمه و چه روزیه
قول کیک بهم داد و گفت برم پیشش ولی آبجیِ بی معرفتش هم فراموش کرده و هم مرخصی این ماهش رو خونه نمیره
وقتی حرف میزد چشمام پر اشک شد و از گوشه چشمم پایین ریخت و میون موهام گم شد و تولدش رو از پشت گوشی تبریک گفتم و به خنده های مامان و بابا و شوخی های خواهر وسطی گوش دادم..
من اینجا و دلم اونجا..