..
سه شنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۴، 11:53
وسط خونه دراز کشیدم ، باید جارو بزنم و آشپزخونه رو تمیز کنم ولی تو مرحله ی تصمیم مونده و حس عملی کردنش نیست
هم شیفتی های امشب رو نگاه میندازم ،مورد پسند نمیباشد... انگاری امشب قراره به حوصله سر بر ترین حالت ممکن بگذره
فردا که آفم باید خرید کنم و شروع کنم وسایلام جمع کردن
حقیقتا نمیدونم چی باید بردارم
هوا رو به خنک شدن میره و شبا پنجره ها رو میبندم که سردم نشه
چقدر خوشحالم که دیگه نباید اون هوای گرم رو تحمل کنم
کاش یه نفر پیدا میشد میومد ظرفای منو میشست:(
پ.ن. چند روزه در تلاشم اسمم رو از "Me" تغییر بدم ولی چیزی به ذهنم نمیرسه چرا انقد سختههههههه من اسم جدید میخوام:(((