در اتوبوسِ برگشت
شنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۴، 14:9
توی همون اتوبوسی که باهاش اومدم ، حالا نشسته در ردیف سمت راست روی صندلی شماره نه در مسیر برگشتم
پرده ی خردلی رنگ رو کنار زدم و به زمینی که با سبز کم رنگ نقاشی شده نگاه میکنم
از قاب پنجره خط زرشکی رنگی رو ما بین سبزی علف های بیابون و رنگ خاکستری کوه های دور دست میبینم ، حالا تا دو سال دیگه باید صبر کنم که دوباره ریواس ها به گل بشینن
آسمون آبی کم رنگی داره با تک و توک ابرهای بی حالِ پنبه ای سفید
با چشمم خطِ ممتدِ سفید رنگ و رو رفته ی کنار جاده رو دنبال میکنم و ذهنم رو از هر چیزی که باعث میشه الان اشکم دربیاد، دور
بریم که هفته ی جدید رو شروع کنیم..
.
پ.ن.دلم یه هیجان میخواد، یه اتفاق جدید و خوب..