بازم همون همیشگی
چهارشنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۳، 18:34
ذرتایی که امروز از میوه فروشی خریدم و انداختم تو آب و گذاشتم آب پز شه
قلم به دست صفحه رو خط خطی میکنم و سعی میکنم به بغضی که نشسته گوشه ی گلوم توجهی نکنم
هوا هنوزم ابریه و بابا رفته تا یه سری چیزا که نیاز داشتم بخره
از عصر که گفت فردا میره یه غصه نشسته رو دلم
باز بچه شدم
دلم میخواد گریه کنم و پا به زمین بکوبم و بگم منم با خودت ببر
ولی نمیشه که
فردا شب قرار نیست شب خوبی باشه
به قول لطیف تو دردسرهای عظیم : " ای بابا ای بابا "