روزمرگی های یک دختر تنها

آخرین روز بهمن

سه شنبه سی ام بهمن ۱۴۰۳، 16:1

لیوان چایی نبات رو هم میزنم .. بعد از کشک بادمجون میچسبه

امروز صبح زود تر از آلارم بیدار شدم.. ساعت ۸ بود..آفتابِ تندی از پنجره تا جایی که من خوابیده بودم میتابید

بخاری رو خاموش کردم و پنجره رو باز

دوباره زیر پتو خزیدم..نسیم خنک و ملایمی در خانه پیچید.. صدای جیک جیک پرنده ای می امد.. هوا اصلا شباهتی به زمستان نداشت ..بوی بهار میداد.. بوی فروردین

روز آخر بهمن رو با شبکاری تمام میکنم

فردا صبح بعد شیفت کجا برم؟

نمیدونم

شیفت های ماه بعد رو دادن ، برخلاف تصور سال تحویل شیفت نیستم اما چون خیالِ رفتن به خونه رو ندارم و نمخوام اینجا تنها باشم تو فکرم شیفت بگیرم

تا پایان سال قطعا دوباره گذرم به گلخونه ها و گلفروشی ها میفته و دوباره چند تا گل میزنم زیر بغل و میارم خونه تا خشکشون کنم:)

آه.. باورم نمیشه فقط یه ماه مونده..انقد زود تموم شد؟

ولی امسال تو بارون قدم نزدمااا :((

نویسنده: گندم نظرات:
© روزمرگی های یک دختر تنها