روزمرگی های یک دختر تنها

چشم دارم در راه..

پنجشنبه دوم اسفند ۱۴۰۳، 23:3

تابستون بود

زیر سایه درخت گردو ایستاده بودیم

صدای تاپ تاپ گردو ها که به زمین میخوردند در میان صدای پرنده ها و نسیم میپیچید

گفتم گل را نباید چید

گفت میشود چید

گفتم نه گل باید روی شاخه بمونه

گفت چیده میشه میره تو گلدون برای بوییدن و لذت بردن

گفتم نه اینجوری عمرش کم میشه.. می میره

گفت نه مثل همین دونه های گردو وقتش که رسید باید جدا شه از شاخه اش

اون گفت و من گفتم.. هیچ کدوم کوتاه نیومدیم.. آخه حلال زاده به دایی اش میرود

.

گل های داوودی زرد توی گلدون پژمرده و خشک شدن .. روز اول بوییدم و لذت بردم

ولی عمرشون کم بود

مثل تو

مثل عمرِ تو..

..

من موندم

همونجا .. تو روزای کودکیم.. با اون تیشرت سفید پشت میز چوبی

یه کاسه چاقاله بادوم جلوم.. تو اتاق سفید

من طبق معمول موقع عکس گرفتن چشمام بسته شد

ولی تو..با اون چشمای عسلی .. میخندیدی

..

من موندم همونجا.. میون عکسا .. کنار همون سفره ی هفت سین قدیمی مادربزرگ.. سبزه ی گندم بلند شده .. بازم کنار پنجره ی اتاق سفید

..

اتاق سفید خونه مادربزرگ خراب شد..دیگه نیست..تو هم نیستی

..

میشه برگردیم همونجا؟! یا حداقل تو برگرد..

نویسنده: me
© روزمرگی های یک دختر تنها