روزمرگی های یک دختر تنها

بهار نزدیکه..

شنبه یازدهم اسفند ۱۴۰۳، 18:3

گل های پشت پنجره ی خونه ی مامان بزرگه ،شکوفه های خوشه ای قرمز رنگشون باز شده

گل های خودم بودن که بردم اونجا رشد کنن ولی وقتی دیدم حالشون بهتره همونجا کنج پنجره موندگار شدن

در گوششون گفتم زشت نیست حتی یه بارم برای من گل ندادین؟

..

امروز آخرین روزِ سال بود که پیش خانواده بودم

موقع خداحافظی لپ ته تغاری رو بوسیدم ، از زیر قران مامان رد شدم و از پشت شیشه ی ماشین برا آبجی وسطی دست تکون دادم

آینه ی فیروزه ای رنگ رو با خودم آوردم برای هفت سینی که امسال قراره برای خودم بچینم

سبزه هم باید بکارم..

بریم برای پایانِ سال..

نویسنده: گندم نظرات:
© روزمرگی های یک دختر تنها